زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
کم کم غروب شد همه رفـتـند خانه ها پـشت سـرم چـه زود درآمـد بهـانـه ها کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند در بین یک سپاه ازین مـردهای پست یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است من سنگ می خورم به گـنـاه محـبـتت این صورت شکسته بقـربان صورتت افــتـاده ام زمـیـن و بـه یــاد تـن تــوأم من غـصه دار زیـر لـگـد بـودن تـوأم هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست من ذبـح می شوم زنم اما اسیـر نیست در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد در پیش چـشم من پسرم را زمین نزد هرچند سخـت بود خـزانم حسین جان روی عبا نـرفت جـوانـم حـسیـن جان |